به گزارش میدان خبری: تا نگاه مادر به لباس سبز علیاصغر(ع) میافتد، بغض میدود میان کلماتش و میگوید: «هر سال با پسرم در مراسم شیرخوارگان حسینی شرکت میکردیم اما امسال گرفتار بیمارستان شدهام…» خانم «محمدی»، عضو مجمع جهانی علیاصغر(ع) نمیگذارد غم در دل مادر خیمه بزند. حرفش را قطع میکند و میگوید: «بهجایش امسال ما آمدیم پیش شما». داستان امروز ما، همینقدر ساده و همینقدر شیرین است.
محرم امسال، همهچیزش با سالهای قبل متفاوت است؛ حتی مراسم شیرخوارگان حسینیاش. مراسمی که هر سال بههمت مجمع جهانی حضرت علیاصغر(ع) با شکوه فراوان در ایران و دهها کشور برگزار میشد، امسال بهدلیل شیوع ویروس کرونا در اغلب نقاط بهصورت مجازی برگزار شد. اما یک مجلس کوچک شیرخوارگان حسینی هم به پیشنهاد خبرگزاری فارس در بیمارستان کودکان «مفید» که پذیرای کودکان مبتلا به کرونا، برپا شد. با همکاری صمیمانه مسؤولان بیمارستان مفید، به همراه دو نماینده مجمع جهانی حضرت علیاصغر (ع) به عیادت کودکان بیمار در بخشهای عادی و کرونا در این بیمارستان رفتیم و آنها با اهدای لباسهای تبرکی، دلها را به دستهای کوچک اما گرهگشای سرباز ۶ ماهه کربلا پیوند زدند و موجی از شادی و امید در دل این کودکان و مادرانشان ایجاد کردند.
گفتم: یا ابوالفضل! یا این بچه را بگیر یا خوبش کن
عیادت را از بخش عادی شروع میکنیم تا خداینکرده ناخواسته عامل انتقال آلودگی از بخش کرونا به دیگر بخشها نشویم. در اولین اتاق، یکی از مادرها به استقبالمان میآید. چشمهای خستهاش برق میزند وقتی میشنود برای پسرش به نام نورچشمی امام حسین (ع) تبرکی آوردهاند. لباس متبرک به نام علیاصغر(ع) را میبوسد و میگوید: «من هم علیرضا را قبلاً به مراسم شیرخوارگان حسینی بردهام اما امسال گرفتار بیمارستانم…». با دعاهای خیر مهمانان انگار چیزی در ذهنش جرقه میزند. پسرش را بغل میگیرد و با صدایی لرزان ادامه میدهد: «پارسال حال پسرم خیلی بد بود. دکترها گفتهبودند یک غده در بدنش دارد. روز عاشورا روی دستم گرفتمش و گفتم: یا ابوالفضل (ع)! دیگه جانی برایم نمانده که از این بیمارستان به آن بیمارستان بروم. یا این بچه را بگیر یا خوبش کن. قربان ابوالفضل (ع) بروم. معلوم شد تشخیص دکترها اشتباه بوده. خیلی خوشحال شدم امروز آمدید پیشمان. من پارسال هم در محرم جواب گرفتم…».
میدانید راه خانه از کدام طرف است؟!
«دعا کنید. آخه اینها خیلی کوچکند…» مادر «آیهان» انگار با تهمانده توانش این جمله را میگوید. مهمان علیاصغری ما اما نمیگذارد غم روی دل مادر سنگینی کند. با صدای رسایی که نگرانیهای مادر را از جا میکند و میبرد، میگوید: «حضرت علیاصغر (ع)، بابالحوائج است. انشاءالله با عنایتش، دختر کوچولویتان خوب میشود و سال بعد با همین لباس میبریدش مراسم شیرخوارگان». گل از گل مادر جوان که در رفتوآمد میان «محک» و «مفید» انگار راه خانه را فراموش کرده بود، میشکفد. حالا قوت قلب میگیرد که به روزهای خوب بعد از بیمارستان هم فکر کند. همانطور که لباس تبرکی را تن آیهان میکند، با لبخند میگوید: «الهی آمین. خودم هم نذر کردهام هیأت بیاید خانهمان…».
خوشحال شدم یکی هم به فکر ما بود
با لبخند روی لبش نمیگذارد رد بخیههای بزرگ از گردن تا زیر گلویش، زیاد به چشم مهمانان بیاید. مادر میگوید: «عملش خیلی سخته. مریاش را برداشتهاند…». «امیر عطا» هم از نمکپروردههای شیرخواره کربلاست. مادرش که حالا با نشانهای که به دستش رسیده، دلش آرام شده، لبخندبرلب ادامه میدهد: «نذر کردهبودم خوب شود، دوباره ببرمش به مجلس حضرت علیاصغر (ع). خیلی خوشحال شدم امروز این هدیه را برای پسرم آوردید. راستش غافلگیر شدم. خیلی حس خوبی است وقتی که در گوشه بیمارستان نشستهای، ببینی یک عده به فکرت بودهاند…».
شما گرفتار بیمارستان شدید، ما با لباس علیاصغر(ع) آمدیم پیشتان…
لقب خوشاخلاقترین ساکن بیمارستان کودکان مفید را باید به او داد. با خندهها و شیرینکاریهایش، کمک میکند سنگینی فضای اتاقهای غمآلود بیمارستان شکسته شود. تا مادرش با صدایی گرفته میگوید: «هر سال با محمد طاها در مراسم مهدیه شرکت میکردیم اما حالا…». خانم «محمدی»، عضو مجمع جهانی علیاصغر (ع) میگوید: «بهجایش امسال ما آمدیم پیش شما.» حالا خنده از پسر به مادر سرایت میکند. نوبت پوشاندن لباس علیاصغر (ع) به تن محمد طاها که میرسد، اتاق پر میشود از شور و نشاط. پسرک با ناز و اداهایش در مقابل دوربین عکاس، چند دقیقه به مادرش فرصت شادی میدهد.
میدانی بچهای که بعد از ۱۰سال بیاید، چقدر عزیز است؟
مواجهه با «محمد طاها»ی ۷ ماهه، یکی از خاصترین لحظههای عیادت امروز است. مهمانان تا خودشان را معرفی میکنند، مادرش بیصدا اشک میریزد و میگوید: «خدا این بچه را بعد از ۱۰ سال به من داده. برایش دعا کنید…». لباس تبرکی ۶ ماهه امام حسین (ع) را که به دستش میدهند، قوت قلب میگیرد و میگوید: «بچه اولم یک روز مانده به دنیا آمدن، از دست رفت. بعد از آن هرچه دوا و درمان کردم، نتیجه نداشت. دیگر فقط دل بستم به دعاهای خیر و فقط از خود خدا خواستم. او هم بالاخره بعد از ۱۰ سال محمد طاها را به من داد. دکترها گفتهبودند ممکن است بچهات مبتلا به سندروم داون باشد. اما گفتم: ۹۹ درصد هم بگویند احتمال بیماری وجود دارد، من یک درصد را میگذارم برای خدا و به امید همان یک درصد بچهام را نگه میدارم. و الحمدلله خدا قشنگترین هدیه را به من داد. حالا هم از خودش میخواهم به حق امام حسین (ع)، به تمام کسانی که آرزوی بچهدار شدن دارند، فرزند سالم بدهد».
به پرستارها هم تبرکی میدهید؟
بسته لباسهای علیاصغر (ع) را روی پیشخوان ایستگاه پرستاری گذاشتهایم و منتظر هماهنگی برای ورود به دیگر اتاقها هستیم که یکی از پرستارها میپرسد: «کسی هم بوده که بیاید از این لباسها بگیرد، نذر کند و بچهدار شود؟» خانم محمدی و دخترش در جواب میگویند: «تا دلتان بخواهد؛ آنقدر که از شمارش خارج است. هر سال در مراسم شیرخوارگان حسینی، خانمهای زیادی پیش ما میآیند و میگویند: ما آمدیم اینجا نذر کردیم، بعد از ۱۰، ۱۲ و حتی ۲۰ سال بچهدار شدیم…». خانم پرستار که انگار فقط میخواسته دلش مطمئنتر شود، میگوید: «میدانم. ما خودمان ۲ نفر از این خانمها را با خودمان بردیم کربلا. هر دو حاجتروا شدند و بعد از ۱۰ و ۱۷ سال بچهدار شدند. آن سؤال را برای این پرسیدم که میخواستم ۲، ۳ دست از این لباسها بگیرم برای همکارانی که چشمانتظاریشان برای بچهدار شدن، طولانی شده…».
به نام پدر، به عشق حسین(ع)…
بیرون از اتاق، مرد جوانی که تماممدت نظارهگرمان بوده، انگار منتظر است چیزی بگوید. با وسایلی که در دست دارد، معلوم میشود پدر یکی از بچههای بیمار است. قبل از ورود به بیمارستان، خودمان را برای اشکهای مادران آماده کردهبودیم اما حالا دلنازکی یک پدر، غافلگیرمان کرده. همانطور که صدایش میلرزد و صورتش خیس میشود، از عمق وجود از پرستاران و پزشکان بیمارستان قدردانی میکند. جملات بعدیاش اما رنگ دلتنگی دارد: «امسال به خاطرکرونا و با بستری شدن دخترم، نتوانستم بروم مجلس عزاداری امام حسین (ع). اما شما را که دیدم، با آن فضایی که به نام حضرت علیاصغر (ع) ایجاد کردید، دلم رفت به حالوهوای زیارت کربلایمان در ۳، ۴ سال قبل… ما جز این سرمایهای نداریم. آخه اگر تمام ثروت و شهرت دنیا را داشته باشی اما امام حسین (ع) و فاطمه زهرا (س) را نداشتهباشی، هیچی نیستی».
بخش کرونا؛ مهمان چشمهای مادر…
حالا دیگر نوبت بخش کروناست. اینجا برخلاف بخشهای عادی، از اتاقهای چندتخته و سر و صدا و رفتوآمد، خبری نیست. اگر بگویم اتاقهای یکتخته ایزوله و سکوت، مهمترین شاخصه بخش کووید بیمارستان مفید است، گزاف گفتهام. اینجا همهچیز حول چشمهای نگران مادران میگردد؛ مادرهایی که نمیدانند وسط دردهایی که جگرگوشهشان با آن خو کردهبود، آن ویروس مزاحم از کجا پیدایش شد و حالا در روزهای کشدار بیملاقاتی، باید در تنهایی و دلتنگی، لحظهها را برای زودتر تمام شدن دوران قرنطینه بشمارند. اما حتی در همین بخش پرغصه و سراسر نگرانی هم میشود خبر خوب شنید و چه خبری بهتر از اینکه امروز تعداد بچههای بستری در بخش کووید این بیمارستان، فقط ۷ نفر است که تعدادی از آنها هم فقط مشکوک به ابتلا به ویروس کرونا هستند.
عمه! اسمش رو بذار علیاصغر اما یهوقت نبریدش پیش شمر…
سخت است اما دل به دریا میزنیم تا برای لحظاتی هم که شده، شریک دردهای این مادران خسته شویم. در اتاق اول، مادری نشسته به تماشای نوزادش که غرق خواب است. آرام اجازه میگیریم و وارد میشویم. تا میشنود نمایندگان مجمع جهانی علیاصغر (ع) به عیادت فرزندش آمدهاند، تمام صورتش خنده میشود و میگوید: «اتفاقاً من بچهدار نمیشدم. پارسال نذر کردم اگر خدا به من فرزند داد، لباس علیاصغر (ع) تنش کنم و ببرمش مجلس شیرخوارگان حسینی. پسرم امسال ۲، ۳ ماه قبل از محرم به دنیا آمد. اما این بیماری نگذاشت نذرم را ادا کنم. حتی اول محرم لباسش را تنش کردم اما یکدفعه تب کرد و مجبور شدیم بیاوریمش بیمارستان…».
حالا مادر آرام اشک میریزد، لباس تبرکی را با اشتیاق تن محمد پارسای ۳ ماهه میکند و در همان حال با حرفهای ساده اما قشنگش، دلها را میبرد کربلا: «برادرزادهام مدام میگفت: عمه! بچهتون دختره یا پسر؟ میگفتم: فرقی نداره. هرچی خدا بخواد. میگفت: نه. پسر میشه، اسمش رو هم میذاریم علیاصغر (ع). اما عمه! یه وقت نبریدش پیش شمر ها… میکشندش…».
آقا را به جان ۶ ماههاش قسم دادم، دخترم جان دوباره گرفت
صورت مادر «ریحانه» هم به شادی میشکفد وقتی میبیند چند نفری آمدهایم احوالپرسی از دخترش. دعوتمان میکند به اتاق سه در چهاری که مدتی است شب و روزش در آن میگذرد. با لبخند از حضورمان استقبال میکند اما غافلگیر میشود وقتی میشنود برای دختر کوچولویش از طرف مجمع جهانی حضرت علیاصغر (ع) تبرکی آوردهایم. میگوید: «از وقتی پسرم به دنیا آمده، هر سال در مراسم شیرخوارگان شرکت میکنیم. ریحانه را هم ۲ بار به این مراسم بردهبودم. دلم میخواست امسال هم ببرمش چون ریحانه مشکلات زیادی دارد و امید ما به همین مجالس و توسلات است. پارسال قلبش مشکل داشت و بعد از شرکت در مراسم حضرت علیاصغر (ع) خوب شد. ریحانه یک مقدار تأخیر حرکتی هم دارد و نمیتوانست راه برود اما به لطف خدا همین چند روز پیش، قبل از محرم شروع به راهرفتن کرد. ما همهچیزمان از لطف امام حسین (ع) است. انشاءالله باز هم عنایت کنند و امروز، جواب تستش هم منفی شود…».
قطرات اشک از روی صورت مادر سر میخورند و خودشان را پشت ماسکش پنهان میکنند. میپرسم: از اینکه امروز چنین هدیهای به دستتان رسید، چه حسی پیدا کردید؟ مادر در میان گریه، با لبخند میگوید: «اصلاً فکرش را نمیکردم. فکر کردم از صدا و سیما برای فیلمبرداری آمدهاید. وقتی اسم حضرت علیاصغر (ع) را شنیدم، یاد پریشب افتادم که ریحانه تشنج کرد. در مسیر بیمارستان فقط امام حسین (ع) را به جان علیاصغرش و خانم رقیه (س) قسم میدادم. گفتم: دخترم را سپردم به خودتان. وقتی بعد از چند دقیقه که ریحانه هیچ عکسالعملی نداشت، شروع به گریه کرد، گفتم: خدایا شکرت که باز هم لطفت شامل حال ما شد و دخترم را به من برگرداندی. حالا هم میگویم خدا را شکر. هرچه داریم، از امام حسین (ع) و بچههایش داریم».
من باهاش قهرم…!
انگار خودشان برنامه را طوری چیدهاند که ایستگاه آخر حضور ما در بخش کرونا نقطه عطف برنامه امروز باشد. در اتاق آخری، مادر «ثنا» از حضورمان استقبال میکند اما هرچه درباره مجمع جهانی حضرت علیاصغر (ع) و لباس تبرکی و دعای بهبودی و شفا از خانم محمدی و دخترش میشنود، هیچ عکسالعملی نشان نمیدهد. در مقابل، چشمه اشکش میجوشد و میگوید: «فعلاً که باهاش قهرم…!». دست و پایمان را انگار گم میکنیم. دختر خانم محمدی میگوید: «از ناامیدی نگویید. میدانم خیلی سخت است و ما جای شما نیستیم که این سختیها را درک کنیم. اما ما از حکمت این اتفاقات خبر نداریم». مادر بیآنکه چیزی بگوید، گوش میکند. میپرسم: چرا قهرید؟ صورتش خیس میشود و در همان حال میگوید: «دخترم، لوسمی حاد دارد. میدانید لوسمی حاد چیه؟ به اندازه کافی داشت اذیت میشد. به خدا گفتم دیگر نگذارد من و این بچه گرفتار این ویروس شویم. گفتهبودم بعد از حدود ۲ سال زجر کشیدن، دیگر توان یک امتحان دیگر را ندارم. فکر کنید، در این ۲ روز، بیشتر از ۲۰ بار رگ دخترم را گرفتهاند برای تزریق. خب، بچه خسته میشود…».
مادر انگار یکدفعه متوجه دخترش میشود و ادامه جملاتش را میخورد. به بسته لباس تبرکی کنار او نگاه میکند و میگوید: «اما امروز فرشته مهربون براش هدیه آورده. تازه نگاه کنید؛ موهای طلاییش هم داره درمیاد…» یکدفعه انگار معجزه میشود. با لبخند کمرنگی که روی لب «ثنا» مینشیند، حال مادر هم خوب میشود و رو به ما میگوید: «باشه. به خاطر شما باهاش آشتی کردم…» حالا اتاق پر از شادی میشود. مادر با خنده میگوید: «قبل از اینکه بیایید، تلویزیون مراسم عزاداری پخش میکرد. از ناراحتی داشتم کجکج و از گوشه چشم به مراسم نگاه میکردم. فکر کنید، داشتم برای امام حسین (ع) گریه میکردم ها. اما خب، قهر بودم دیگه…».
مادرم میگوید: این آقازاده کوچولو، صبر ندارد و زود حاجت میدهد
حالا مادر با ما هم رفیق شده. میگوید: «اما نمیدانید چقدر سخت است. دعای همیشگی من این بود که خدایا من رو با فرزندم امتحان نکن. اما دقیقاً از همین نقطه مرا امتحان کرد…». دختر خانم محمدی میگوید: «حضرت علیاصغر (ع) که نظر کند، در یک آن تمام گرهها باز میشود».مادر میگوید: «میدانم. مادرم هم همیشه میگوید: از علیاصغر (ع) بخواه. چون کوچک است و صبر ندارد، حاجتت را زود میدهد».
میگویم: فکر نمیکنید وقتی گفتید قهر هستید، خودش امروز این مهمانان و این تبرکی را برایتان فرستاد؟ با خنده میگوید: «چرا. دیشب هم یک واسطه دیگر فرستاده بود! از یک جایی که فکرش را نمیکردم، برای ثنا نذری فرستادند».
روسری و سربند تبرکی که روی سر ثنا مینشیند، دل مادر غنج میرود… سرش را بالا میگیرد و میگوید: «باشه. آشتی…».
با کادر درمان کرونا از خستگی و ناامیدی حرف نزنید
مرحله خداحافظی با بخش کرونا، تبدیل میشود به صحنه تقدیر و تشکر از کادر درمانی مهربان و دوستداشتنی که تمام مدت آرام و بیادعا مشغول کارند. پرستارانی که حس خوبی به بیننده منتقل میکنند وقتی بعد از ۶ ماه مبارزه بیوقفه با کرونا همچنان با روحیه و نشاط جلوی دوربین برای این ویروس دردسرساز، خط و نشان میکشند. بعد از اینکه با اهدای لباس تبرکی از فرشتههای سپیدپوش دارای فرزند کوچک تقدیر میشود، دقایقی با سرپرستار بخش کووید بیمارستان کودکان مفید همصحبت میشویم تا با توضیحات اجمالیاش، به وضوح هرچه بیشتر تصویری که از کرونا در کودکان در ذهن داریم، کمک کند.
«معصومه سلیمانپور» با اشاره به راهاندازی بخش کووید بیمارستان در ابتدای اسفند سال گذشته، میگوید: «ما از همان ابتدای شیوع ویروس، پذیرای کودکان مشکوک به کرونا بودیم. البته بهطور کلی، موارد ابتلا در کودکان کمتر است و آنها بیشتر ناقل هستند. در این میان، بچههایی که دارای بیماری زمینهای و وزن بالا هستند، بیشتر در معرض خطر قرار میگیرند و علائم کرونا در آنها ظاهر میشود. به همین دلیل بستری میشوند و تحتدرمان قرار میگیرند. در موج اول، کرونا با علائمی مثل تب، بدندرد و مشکلات تنفسی در کودکان بروز میکرد. در موج دوم و دو ماه اخیر، اسهال و استفراغ هم به این علائم اضافه شده و بیشتر بچهها را با این دو علامت به بیمارستان میآورند».
«معصومه سلیمان پور»، سرپرستار بخش کرونادر بیمارستان کودکان «مفید»
این بچه، مال خودتان باشد…
برای خانم محمدی که همراه خانوادهاش سالهاست مفتخر به خادمی مراسم ۶ ماهه کربلا هستند، خاطرات شیرین حاجتروایی عاشقان اهل بیت (ع) در این مراسم، یک شرح بینهایت است. او برمیگردد به سالها قبل و میگوید: «هرگز تصور نشود مراسم شیرخوارگان حسینی به گروه خاصی تعلق دارد. در این ۱۸ سال از همه اقشار به این مراسم آمدهاند، همهجوره حاجت گرفتهاند و بعد، خودشان همهجوره در خدمت این مراسم بودهاند. در این میان، یک اتفاق از همان سال اول، در ذهن من حک شد. آن سال وسط مراسم، خانمی به طرف من آمد و فرزندش را به طرفم گرفت و خواست او را به دست مداح مراسم بدهم. گاهی دوستان این کار را انجام میدادند و بچههای بیمار را روی سن برنامه میگذاشتند. به دلایلی ممانعت کردیم از این کار. به آن خانم هم گفتم: شرمندهام. نمیشود. او در مقابل، فرزندش را روی دست من انداخت و درحالیکه دور میشد، گفت: «این بچه، مال خودتان…!» نگاه کردم؛ جسمی که روی دستم بود، فقط یک تکه گوشت بود. آن بچه، از گردن به پایین فلج بود. واقعاً منقلب شدم و خودم او را روی سن بردم. خلاصه، مراسم تمام شد.
سال بعد در مراسم شیرخوارگان حسینی، یک خانم به طرفم آمد و گفت: «مرا میشناسید؟» نگاهش کردم و گفتم: نه متاسفانه. گفت: «آن پسربچهای که آن طرف دارد میدود را چطور؟» گفتم: نه عزیزم. اینجا بچههای زیادی میآیند… گفت: یادته پارسال یک بچه انداختم توی بغلت؟ ۵، ۶ روز بعد از آن مراسم، آن بچه شفا گرفت؛ شفای کامل. بلند شد و شروع کرد به دویدن…».
وقتی همسر امیر کشور عربی از لباس تبرکی علیاصغر(ع) حاجت گرفت
«دومین سالی که مراسم شیرخوارگان حسینی در یکی از کشورهای عربی حوزه خلیج فارس برگزار شد، همسر یکی از امیران آن کشور هم که صاحب فرزند نمیشد، در این مراسم شرکت کرد. نماینده ما در آن کشور تعریف میکرد: «آن خانم که از اهل تسنن بود، دور از چشم همسرش تا ۶ ماه آن لباس تبرکی مراسم را روی شکمش میبست. عاقبت هم لطف خدا و عنایت حضرت علیاصغر (ع) شامل حالش شد. یک روز با من تماس گرفت و با گریه خبر داد باردار است…».
خانم محمدی لبخندبرلب میگوید: «عشق به اهل بیت (ع) و بهرهمند شدن از عنایت آن بزرگواران ربطی به شیعه یا اهل سنت بودن ندارد. الان در شهرهای جنوبی خودمان مثل زاهدان، هموطنان اهل تسنن خودشان با عشق و ارادت لباس علیاصغر (ع) میدوزند و خودشان هم مراسم شیرخوارگاه حسینی برگزار میکنند و خدا میداند چقدر حاجت میگیرند…».
عکس، تزیینی است
میگفت من بچهام را از امام بیسر گرفتم…
«یک سال، خانمی کنارم نشست، برگه سونوگرافیاش را نشانم داد و گفت: «براساس این برگه به من گفتهبودند بچهام سر ندارد! اما من بچهام را نگه داشتم. با اینکه حتی خوابش را هم دیدهبودم که سر ندارد، حاضر نشدم او را سقط کنم. بچهام که به دنیا آمد، سالم بود. آخه من او را نذر امام حسین (ع) کردهبودم.» زهره محمدی مکثی میکند و در ادامه میگوید: «اگر ظاهر آن خانم را میدیدید، شاید پیش خودتان میگفتید هیچ اعتقادی به این چیزها ندارد. اما او حاجتش را از امام حسین (ع) گرفتهبود. به پهنای صورت اشک میریخت و میگفت: «من بچهام را از امام بیسر گرفتم…».
حالا میمانَد حرف آخر خادم مجالس حضرت علیاصغر (ع): «تمام ۱۸ سال گذشته برای ما پر بوده از این موارد خاص و تکاندهنده. به همین خاطر هم امروز با دل روشن به مادران میگفتیم امید داشتهباشند و شفای بچههایشان را دور و غیرممکن نبینند. ما واقعاً به شفای این بچهها امیدواریم از بس درِ این خانه، لطف و کرم دیدهایم».
این ایده را خدا به ذهن شما انداخت
از ابتدا مشتاقانه داوطلب حضور در بیمارستان شد تا مادرش را در عیادت از کودکان بیمار همراهی کند؛ درست مثل تمام سالهای گذشته در برگزاری مراسم شیرخوارگان حسینی. «پریسا منافیپور»، دختر جوان خانم محمدی که امروز تا میتوانسته تلاش کرده همراه لباسهای تبرکی، روحیه و امید به مادران خسته و پژمرده هدیه بدهد، حالا خودش هم حال خوشی دارد از این دیدارها و میگوید: «الحمدلله تجربه بسیار خوبی بود. از بخش کرونا که بیرون آمدیم، به مادرم گفتم: این ایده انگار از جانب خدا به ذهن بچههای خبرگزاری فارس انداخته شدهبود. الان بعد از پایان این برنامه صمیمانه، حالمان واقعاً خوب است. همین که مادران با دیدن لباسهای تبرکی حضرت علیاصغر (ع)، از خوشحالی اشک در چشمانشان حلقه میزد، اتفاق خوبی بود. در آخرین عیادت هم که مادر «ثنا» ناامیدی را کنار گذاشت و به قول خودش دوباره با خدا و اهل بیت (ع) آشتی کرد، خیلی لحظات جذاب و تاثیرگذاری بود. همین که کاری انجام شود که دل یک نفر تکان بخورد، آن کار به نتیجه مطلوب رسیده. برای همه اینها، خدا را شکر».
برای پریسا، مجلس دردانه ۶ ماهه امام حسین (ع)، عرصه ممکن شدن ناممکنهاست؛ بس که در این سالها به چشم دیده عملیشدن محالها را. اما در همین دستگاه باعظمت هم یاد گرفته که باید صبور بود برای حاجتروا شدن: «حرفی که به مادر ثنا زدم، یک حرف بدون پشتوانه نبود. دلش گرفتهبود از طولانی شدن بیماری دخترش و حالا هم گرفتاریاش با ویروس کرونا. میگفت: «دیگر تحمل امتحان جدید نداشتم. خستهام…» گفتم: گاهی خدا دوست دارد بیشتر صدایش کنیم. من این را به چشم دیدهام ها. بعضی خانمهایی که بچهدار نمیشوند، نذر میکنند، یک روز میآیند در کارگاه دوخت لباس حضرت علیاصغر (ع) و دو سه دست لباس تا میکنند و میروند. مدتی بعد میآیند و میگویند حاجتروا شدهاند و همه را مهمان میکنند به شیرینی. اما خب، بعضیها هم باید مدت طولانی بیایند و بروند تا وقت برآوردهشدن حاجتشان برسد. اما هیچکس از درِ این خانه دستخالی بیرون نمیرود».
انتهای پیام/م